سفارش تبلیغ
صبا ویژن

.::شارح::.

امید

امیدواریم
...پس از لحظه ای سکوت ادامه داد
خدا امید هیچکس را ناامید نکند...
این را در شلوغی های روزمرگی مان گفت
آرام شاید
اما آن را شنیدم
وقتی آهش را فرو می داد
باورش کردم این امید را
حتی اگر از سر احساس باشد
همین 

امید


مارک چسب نواری، روز قدس و یاران صدر‍

قرارمان ابتدای بلوار کشاورز بود، روز قدس 1386. هنوز همدیگر را ندیده بودیم. مثل غریبه ها کنار هم نشستیم. هنوز پوسترها را هم ندیده بودیم. یکی از ماشین های سازمان تبلیغات از آن طرف خیابان گذشت. یکی از بچه ها گفت: بچه ها پوستر رو دیدید؟ کم کم با همدیگر آشنا شدیم و چهره ها با اسمها هماهنگ شد. هیچ برنامه ای نداشتیم جز اینکه امروز باید تعدادی پوستر پخش کنیم. این کار را هم کردیم. به میدان فلسطین که رسیدیم، نماد میدان بدجوری خودنمایی می کرد. پیشنهاد مزحکی دادم، اینکه پوستری به نماد چسبانده شود، بچه ها جدی گرفتند و چند پوستر را دادند که آن بالا بچسبانند. حالا اما یادمان افتاده بود که چسب نداریم، مهدیه از تنها مغازه باز میدان چسبی خرید. چسبی به یاد ماندنی!!! آن پوسترها تا چندماه به نماد چسبیده بود و ما فکر می کردیم به مارک چسب نواری آن. 

روز قدس، سالروز تاسیس گروه یاران صدر است. گروهی که با پنج نفر تاسیس  شد و تا مدتها با همین تعداد کارهای بزرگی کرد. به همه آن بچه ها
مهدی،‌ امیرمحمود، جواد، مهدیه 
این روز را تبریک می گویم. 

پ ن:
چند عکس یادگاری از آن روز :)
البته گروه ما نسل دومی هم داشت که این روز را به آنها هم تبریک می گویم؛ سینا، هویزه، وحید.


او [امام موسی صدر] مظلوم بود!!!

امام موسی صدر، بر من و در زندگی کودکی من تاثیر بسیاری داشت. معتقدم دگرگونی زیادی در لبنان به این مرد مظلوم برمی گردد.
او مظلوم بود.

سید حسن نصرالله  

حاشیه های گفت وگوی تلویزیون ایران با دبیرکل حزب الله لبنان سید حسن نصرالله. در این گفت و گو مجری کلماتی می گوید و نصرالله جمله ای درباره آن کلمه می گوید. نصرالله بعد از کلمه امام موسی صدر، جملات بالا را می گوید.
آیا استفاده از این افعال فکر شده بوده؟ آیا بر اساس اسناد و مدارکی اینگونه از فعل گذشته استفاده کرده است؟ یا تنها براساس بی دقتی یا بی اهمیتی اینگونه ادا شده شده است؟

فایل تصویری این قسمت از گفت و گو را اینجا ببینید.


چند قدم عقب تر از قذافی مُرده

قذافی کشته شد
قذافی کشته شد و هنوز خبری از امام موسی صدر نداریم.
قذافی کشته شد و ما هنوز منتظریم که چند روز دیگر، تازه حکم دادگاه لبنان صادر شود.
قذافی کشته شد و ما هنوز چند قدم عقب تر از قذافی هستیم، عقب تر از قذافی مُرده.
قذافی کشته شد و ما هنوز داریم در زمین او بازی می کنیم.
قذافی کشته شد و ما نمی دانیم با سیل سوال های مردمی چه کنیم که از سرنوشت امام بعد از قذافی می پرسند.
قذافی کشته شد و در این سال ها اینقدر از او ترسیده ایم که مبادا این جنازه ای که امروز او را با تیر مستقیم کشته اند شاید باز سربلند کند و پیام صوتی و تصویری بدهد که من هنوز هستم و از فدائیان خود بخواهد که مقاومت کنند.
قذافی کشته شد و... خیلی از حرف هایم را قورت می دهم.

کاش می آمدی در همین برگریزان تهران؛ از همین کوچه پس کوچه های جدید و قدیم؛ بدون سروصدا؛ بدون اینکه حتی یکی از روزنامه های چپ و راست تیتر درجه چندم خود را به آمدنت اختصاص دهند؛ بدون اینکه حتی زیرنویس شبکه خبر؛ خبری بدهد از آمدنت؛ از حضورت؛ از بودنت.
کاش می آمدی؛ قول می دهیم سروصدا نکنیم؛ جنجال نکنیم؛ تا حسادت کسی برانگیخته نشود؛ تا داغ دل هیچ کس تازه نشود؛ تا هیچ کس حس رقابت نکند؛ قول می دهیم.
آمدنت به معجزه می ماند در این روزها، نمی دانم کاش بیایی یا... خدا بهتر می داند.


حکمت کارهای خدا

من نمی دانم حکمت کارهای خدا را ، شاید همان بهتر که نیستی، یا شاید همان بهتر که نباشی، آزمون های الهی سخت است هم برای من و هم برای تو و هم برای هر کس که ایمان دارد به این آزمون ها. امروز 12000روز است که از تو بی خبریم، حال یا در زندان های جناب سرهنگ اسیری، یا جولانگاهت ملکوت آسمان هاست ، چه می دانم کجایی و چه می کنی و یا به چه می اندیشی، نمی دانم باید باور کنم که چند ماه پیش تو را دیده اند یا اینکه در این سالها کتاب ها نوشته ای، یا باور کنم که همان روزهای اول، یعنی چیزی حدود 11999 روز پیش به خیل شهدا پیوسته ای... در این سالها خیلی ها وقتی نام تو را می برند اشک امانشان نمی دهد و من نمی دانم که این اشک ها یعنی اینکه خوب که تو نیستی یا حیف که تو نیستی...

معادله چند مجهوله دارم پیش رویم.
در این سالها بعضی می گوید اگر بودی این رنگی می شدی، بعضی می گویند اگر بودی این طیف و جناح را می پسندیدی، بعضی می گویند اگر بودی زیر علم ما سینه می زدی، بعضی می گویند اگر بودی ذخیره فکر و اندیشه ما بودی... نمی دانم اگر بودی چه می شد و کجا می ایستادی. اما این را خوب می دانم که خیلی ها تو را مانند هر چیز خوب دیگری مصادره کردند برای اهداف کوچک و روزمره خودشان، و تو نبودی که از آنچه هستی دفاع کنی، و کسی نبود که بگوید امام موسی صدر، امام موسی صدر است با تمام پشتوانه تاریخ و تباری که دارد. امام موسی صدر مستقل است و بسیاری برای همین استقلال دوستش داشتند و منصف است و بسیاری برای همین انصاف دوستش داشتند، و فریاد بر می آورد که ادیان یکی بودند زیرا در خدمت هدفی واحد بودند: دعوت به سوی خدا و خدمت انسان. و انسان را ارج می نهاد چرا که انسان مخلوق اوست که مظهر تمام خوبی هاست...
امام موسی صدری که من می شناسم زیبا می اندیشد ، او مرد دین بود که انسان را دوست می داشت و من به خاطر اندیشه زیبایش دوستش دارم و دیگر اینکه هیچ گاه آرزو نمی کنم کاش بیاید چون من به او نیاز دارم...من آرزو می کنم او بیاید تا اندیشه اش به تاراج نرود. 


مقدمش گل باران

این روزها صبح ها بسیار دل انگیز است، هوای خنک کوهستان زمانی که همراه می شود با صدای گنجشک ها و کلاغ ها و خروسی که دورتر می خواند، وسوسه ات می کند که چشم ها را باز نکنی تا گوشهایت صداهای بیشتری را بشنود و صورتت از خنکای این روزهای خرداد بیشتر لذت ببرد.
نسیم این روزها تو را می برد به هشتاد و سه سال قبل، نسیم این روزها تو را بر خود سوار می کند تا آنجا که 
آسمان آبی بود 
و زمین سبزتر از برگ درخت 
و حرم نورانی
مادری چشم به راه 
پدری در محراب 
خانه ای منتظر میلادی
آخر امروز کسی می آید 
کودکی زیبا رو 
صورتش ماه تر از قرص قمر
مقدمش گل باران 
گل نیلوفر و یاس
گل نرگس گل سرخ
گل سوسن سنبل
یک گلستان گل نور
همه در مقدم این تازه گل خانه نور
فرش این خانه پر شور و سرور...
نسیم این روزها به تو می گوید که با او فاصله ای نداری
آرام چشم هایت را باز می کنی تا روزی دیگر را آغاز کنی همراه با بالا آمدن عروس گیسوطلای آسمان. آغاز روزی با امید که انسان با امید زنده است. 
حال من باشم یا نباشم
بنویسم یا ننویسم 
اعتراض کنم یا سکوت 
اما 
یک دم گمان مبر ز خیال تو غافلم


رفتند یاران

او برای وصل کردن آمده بود ... تمام تلاشش را کرد که ما نرویم ... تماس پشت تماس، پیغام پشت پیغام می گفت بمانید می توانیم با هم درستش کنیم، سر و سامان بدهیم ... قرار گذاشت تا یکی دیگر را هم ببینیم ... گفت با هم فکر می کنیم... او هم مهربان بود. چند ساعتی با هم گپ زدیم، هرچند اختلافات جدی داشتیم اما احساس نزدیکی کردیم... او رفت و ما هم ... تا اینکه سال گذشته برای بار دوم دیدمش، داشتم عکاسی می کردم از تجمع مقابل سازمان ملل... آخر جمعیت ایستاده بود. یکه خوردم انتظار نداشتم آنجا ببینمش. فرصت صحبت کردن نداشتیم، آنچه برای من ماند چند عکس یادگاری از آن روز بود، روزی که آخرین بار دیدمش.
اما سید را یادم نیست آخرین بار کی دیدمش... چند باری تلفنی صحبت کردیم. آخرین بار یکی دو ماه پیش بود. نگران بود، نگران اتفاقات یاران صدر. تماس گرفت می خواست قانعم کند. همیشه اینقدر می نوشت یا حرف می زد تا قانع شوی یا خسته شوی...

دلم تنگ می شود برای مهربانی و متانت و مثبت اندیشی شیما سامی

دلم تنگ می شود برای آرامش و بلند نظری و نجابت سید علی سید محسنی

دیشب در آرشیوم گشتم دنبال عکس، چشمانم تار می دید تصاویر را، همراه شده بود با طوفان درونم آسمان. هیچ وقت فکر نمی کردم من هم باید دنبال عکس دوستانم بگردم درست مثل فیلم ها، دنبال عکس ها ، خاطرات... هیچ وقت این حس را دوست نداشتم، اما چه می شود...

یاران عزیز صدر همیشه جایتان خالی خواهد بود. 

سیده شیماء سامی

سید علی سید محسنی


الهی که زنده باشی

امام موسی صدر
استفاده از این عکس با ذکر منبع مجاز است.

این روزها فکر می کنم تو می آیی... از پس فضای مه گرفته سیاست زدگی...فکر می کنم تو منتظر بودی... شاید نه منتظر کاری از سوی ما که منتظر بیداری جهان عرب و هموطنان هم او که تو را در زندان اسیر کرد.
این روزها فکر می کنم تو می آیی... از انتهای تونل زمان... آنجا که ما 32 سال پیش تو را آنجا جا گذاشتیم و آمدیم... شاید همان جا که 32 سال پیش تو ما را جا گذاشتی و آمدی.
این روزها فکر می کنم تو می آیی...فکر می کنم آن زمان که خبر آزادیت را همه خبرگزاری‌ ها مخابره کنند نزدیک است.

این روزها فکر می کنم تو می آیی... شور و شوق و شعف تمام وجودم را فرا می گیرد با این فکر... اما ترسی ته دلم، ته ذهنم خرابش می کند... نمی دانم چیست؟ اما شاید شور و شوق و شعف و ترس تمام وجودم را پر کرده باشد.
این روزها فکر می کنم تو می آیی... با تمام جبروت صدریت... با نگاه نافذ دریایی ات... امام من الهی که زنده باشی و من طاقت دیدنت را داشته باشم... بی صبرانه منتظر آن لحظه هستم.