سلام دوست عزيز
خوبي
عاليه
باي
اي عطر سبز سايه پرورده اي پري که باد مي بردت از چمنزار حرير پر گل پرده تا حريم سايه هاي سبز تا بهار سبزه هاي عطر تا دياري که غريبيهاش مي آمد به چشم آشنا ، رفتم پا به پاي تو که مي بردي مرا با خويشهمچنان کز خويش و بي خويشيدر رکاب تو که مي رفتيهم عنان با نور در مجلل هودج سر و سرود و هوش و حيرانيسوي اقصامرزهاي دورمنزلي در دوردستي هست بي شک هر مسافر را اينچنين دانسته بودم ، وين چنين دانم ليک اي ندانم چون و چند ! اي دور تو بسا کاراسته باشي به اييني که دلخواه ست دانم اين که بايدم سوي تو آمد ، ليک کاش اين را نيز مي دانستم ، اي نشناخته منزل که از اين بيغوله تا آنجا کدامين راه يا کدام است آن که بيراه ست اي برايم ، نه برايم ساخته منزل نيز مي دانستم اين را ، کاش که به سوي تو چها مي بايدم آورد دانم اي دور عزيز ! اين نيک مي داني من پياده ي ناتوان تو دور و ديگر وقت بيگاه ست
دلم بريا امامم تنگ شده
تنگ ...
سخنراني آيت الله بهشتي در دانشکده فني يکي دو روز قبل اعلام شده بود، جلوي دانشکده فني دانشگاه تهران هم روي مقواهايي نوشته بودند:
جلسه پرسش و پاسخ پيرامون حوادث و اتفاقات اخير با حضور آيت الله دکتر بهشتي زمان: روز شنبه 4/12/58 از ساعت 17 مکان: سالن آمفي تئاتر دانشکده فني
خيلي ها خودشان را براي چنين برنامهاي آماده کرده بودند. بيشتر از همه، ضد انقلاب ها منتظر بودند تا در چنين برنامهاي، به اهداف خود که تخريب دکتر بهشتي بود، برسند. به همين خاطر بود که بچههاي چادر وحدت، از آن چه که امکان داشت در اين مراسم پيش بيايد، هراس داشتند.حدود يکي دو ساعت قبل از شروع مراسم و آمدن دکتر بهشتي، ما که شايد حدود 15 نفر بيشتر نميشديم، براي پيش گيري از حوادث، در رديف جلوي صندلي هاي سالن نشستيم.هر لحظه بر تعداد جمعيت افزوده ميشد. قيافههاي همه به خوبي نشان ميداد که از گروههاي چپي يا مجاهدين هستند. غالب دخترها، بيحجاب و نهايتا با تيپ ظاهري مجاهدين بودند. اصلا دختر مسلمان چادري بين شان به چشم نميخورد.صندلي ها کاملا پر شده بود که آيت الله بهشتي از درِ پايين، کنار رديف اول وارد شد. ما صلوات فرستاديم ولي همهمهاي در سالن افتاد که صلوات ما بين آن گم شد.
بسم الله سلام
ترجيح مي دهم به خاطر مصالحي در باره مطلب اخيرتان نظر ندهم.
و اما مي توانيد مطلب جديد آرمــان شهر را با نام "علامت سوالي به نام خاتمي"بخوانيد.يا علي.