اي عطر سبز سايه پرورده اي پري که باد مي بردت از چمنزار حرير پر گل پرده تا حريم سايه هاي سبز تا بهار سبزه هاي عطر تا دياري که غريبيهاش مي آمد به چشم آشنا ، رفتم پا به پاي تو که مي بردي مرا با خويشهمچنان کز خويش و بي خويشيدر رکاب تو که مي رفتيهم عنان با نور در مجلل هودج سر و سرود و هوش و حيرانيسوي اقصامرزهاي دورمنزلي در دوردستي هست بي شک هر مسافر را اينچنين دانسته بودم ، وين چنين دانم ليک اي ندانم چون و چند ! اي دور تو بسا کاراسته باشي به اييني که دلخواه ست دانم اين که بايدم سوي تو آمد ، ليک کاش اين را نيز مي دانستم ، اي نشناخته منزل که از اين بيغوله تا آنجا کدامين راه يا کدام است آن که بيراه ست اي برايم ، نه برايم ساخته منزل نيز مي دانستم اين را ، کاش که به سوي تو چها مي بايدم آورد دانم اي دور عزيز ! اين نيک مي داني من پياده ي ناتوان تو دور و ديگر وقت بيگاه ست
دلم بريا امامم تنگ شده
تنگ ...