حکمت کارهای خدا
من نمی دانم حکمت کارهای خدا را ، شاید همان بهتر که نیستی، یا شاید همان بهتر که نباشی، آزمون های الهی سخت است هم برای من و هم برای تو و هم برای هر کس که ایمان دارد به این آزمون ها. امروز 12000روز است که از تو بی خبریم، حال یا در زندان های جناب سرهنگ اسیری، یا جولانگاهت ملکوت آسمان هاست ، چه می دانم کجایی و چه می کنی و یا به چه می اندیشی، نمی دانم باید باور کنم که چند ماه پیش تو را دیده اند یا اینکه در این سالها کتاب ها نوشته ای، یا باور کنم که همان روزهای اول، یعنی چیزی حدود 11999 روز پیش به خیل شهدا پیوسته ای... در این سالها خیلی ها وقتی نام تو را می برند اشک امانشان نمی دهد و من نمی دانم که این اشک ها یعنی اینکه خوب که تو نیستی یا حیف که تو نیستی...
معادله چند مجهوله دارم پیش رویم.
در این سالها بعضی می گوید اگر بودی این رنگی می شدی، بعضی می گویند اگر بودی این طیف و جناح را می پسندیدی، بعضی می گویند اگر بودی زیر علم ما سینه می زدی، بعضی می گویند اگر بودی ذخیره فکر و اندیشه ما بودی... نمی دانم اگر بودی چه می شد و کجا می ایستادی. اما این را خوب می دانم که خیلی ها تو را مانند هر چیز خوب دیگری مصادره کردند برای اهداف کوچک و روزمره خودشان، و تو نبودی که از آنچه هستی دفاع کنی، و کسی نبود که بگوید امام موسی صدر، امام موسی صدر است با تمام پشتوانه تاریخ و تباری که دارد. امام موسی صدر مستقل است و بسیاری برای همین استقلال دوستش داشتند و منصف است و بسیاری برای همین انصاف دوستش داشتند، و فریاد بر می آورد که ادیان یکی بودند زیرا در خدمت هدفی واحد بودند: دعوت به سوی خدا و خدمت انسان. و انسان را ارج می نهاد چرا که انسان مخلوق اوست که مظهر تمام خوبی هاست...
امام موسی صدری که من می شناسم زیبا می اندیشد ، او مرد دین بود که انسان را دوست می داشت و من به خاطر اندیشه زیبایش دوستش دارم و دیگر اینکه هیچ گاه آرزو نمی کنم کاش بیاید چون من به او نیاز دارم...من آرزو می کنم او بیاید تا اندیشه اش به تاراج نرود.