ما داشتیم از فرط انتظار ذوب می شدیم
-پایین چه طور بود؟
- سخت بود آقا. خیلی سخت بود.
- تو چه کار می کردی؟
- من منتظر بودم آقا.
- منتظر چی؟
- منتظر کسی که می گفتند یک روز بهشت را با خودش خواهد آورد. آن پایین همه مایوس شده بودند، اما من منتظر بودم. آن قدر انتظار کشیدم و نگاه کردم که چشم هام بی سو شد اما کسی نیامد. ماداشتیم از فرط انتظار ذوب می شدیم.
- هیچ کاری از دست تو ساخته نبود؟
- از دست هیچ کس کاری ساخته نبود. وضع بدتر از آن بود که کسی بتواند آن را کنترل کند. شاید کسی می توانست کلیات را درست کند اما سامان دادن به جرییات از عهده هیچ کس بر نمی آمد. همه چیز به وضوح از دست رفته بود. هیچ کس نمی دانست چه باید بکند. آن جا مثل جهنم غیرقابل تحمل بود. بهترین کاری که از دست ما ساخته بود، این بود که منتظر بمانیم و خوب باشیم.
- خوب؟
- بله. تنها کاری که می توانستیم بکنیم این بود که خوب باشیم. اگر همه خوب می شدند آن وقت کسی که همه انتظارش را می کشیدند می آمد و جزییات را هم اصلاح می کرد. جزییات به شکل تاسف باری تباه شده بود. آدم ها همه در جزییات تباه می شدند اما کسی به جزییات اهمیت نمی داد. همه در فکر کلیات بودند. در کلیات انسانی وجود نداشت. من از وضعیت به وجود آمده گریه ام گرفته بود. آن پایین دلم را به هم می زد. من سعی کردم خوب باشم و هم چنان منتظر بمانم. خوب بودن دشوار بود اما به نظر می رسید تنها راه نجات است.
- ببریدش تو باغ.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
انتخابی از داستان هل من محیص؟ ص86-87 از کتاب عشق روی پیاده رو- مصطفی مستور