سفارش تبلیغ
صبا ویژن

.::شارح::.

سخنرانی امام موسی صدر در عاشورا (1)

گمراهی، زمانه اباعبدالله الحسین(ع) را فرا گرفته بود. وقتی که ما سالروز واقعه کربلا را فرصتی مغتنم می‌شمریم و گردهم می‌آییم و آن حادثه را در گوش، قلب، و وجود خود تکرار می‌کنیم، با آن قهرمانی‌های جاویدان پیوند می‌یابیم؛ قهرمانی‌هایی که ریشه ستم و ستمگران را برکند و نقاب و پرده از چهره عصیانگران و منافقان برافکند.
این حادثه جاویدان که مشعل فروزنده نسلهاست، تنها برای روزگار امام حسین(ع) نیست. ابعاد این حادثه از یک رنجش عاطفی و تراژدی بشری در می‌گذرد و الگویی شایسته پیروی برای تمام نسل ها می‌گردد و واقعه، با همه تفاصیل و ثمراتش به همه نسلها می‌آموزاند و راههای نجات و رهایی را فراروی آنها، می‌گشاید.امت ما و دیگر امت‌ها، همواره به این آموزه‌ها و عبرت ها، نیازمند بوده‌اند.
عاشورا در زمان خاصی واقع شد، که آن زمان با پیشینه خاصی پیوند دارد. هنگامی که این پیشینه را بررسی می‌کنیم شدت و عظمت این حادثه غم‌انگیز و ابعاد این نبرد را در می‌یابیم.
نقشه‌ای برای زشت جلوه دادن اسلام و از بین بردن آن، در حال شکل گرفتن بود. این نقشه از زبان یزید بن معاویه بر ملا گشت، هنگامی که او مغرورانه و پیروزمندانه در کاخ خود نشسته بود و سر حسین در برابرش قرار داشت. هدف یزید از شعر «ابن ذی بعره» که به آن استشهاد کرد، آشکار می‌شود. او در حالی که با خیزران خود، بر لب و دندان پسر رسول خدا می‌زد، گفت: لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل[1]
چه کسی این حرف را می‌زند؟ یزید. او خود را امیرمؤمنان می‌نامد و بر منبر رسول خدا می‌نشیند و به نام اسلام بر مردم حکومت می‌کند. از درون، اسلام را به مبارزه می‌خواند و آنچه را با فداکاری ها، مجاهدت ها و مصیبت ها به دست آمده است، ابزاری برای فرمانروایی می‌داند، نه پیامی برای آزادی انسان‌ها. معاویه آغازگر این نقشه بود و سپس زمینه ادامه آن را برای پسرش یزید فراهم کرد، یزیدی که پیش از خلافت و در روزگار جوانی‌اش، درباره‌اش گفته می‌شد: او مردی مغرور، بی‌بند و بار و فاسق است. هنگامی که معاویه یزیدی را که تاریخ او را قاتل افراد بی‌گناه و هتک کننده نوامیس می خواند و مردم، هیچ گونه امنیت و آسایشی از ناحیه او ندارند، بر مسند خلافت می‌نشاند و او را بر مردم مسلط می‌گرداند و بیعت با او را بر مردم لازم می‌شمارد، روشن می‌شود که کاربی اندازه خطرناک شده است و یزیدی که از اسلام می‌گوید و اسلام را نه وحی و رسالت، بلکه بازیچه‌ای برای حکومت کردن در دست بنی‌هاشم می‌داند، خلیفه مسلمانان می‌شود. و مردم خاموش، آرام، هراسان و طمعکارند، نه قدرتی در دست دارند و نه فضل و کرمی، آزادگان آواره‌اند و مردم در این فضا خاموش. یزید نیز هر چه بخواهد انجام می‌دهد؛ حرمت مردم را هتک می‌کند و ارزش ها را زیر پا می‌نهد. در این شرایط ودر برابر سکوت امت بر ستم ها مردم هر روز شاهد ظلمی وقتلی هستند، و در برابر دیدگان خویش رنج، مصیبت و تجاوز می‌بینند. در برابر این واقعیت و این وجدان های ترسان یا به خواب رفته، فداکاری بزرگی لازم است تا وجدان های خفته را بیدار کند و احساسات را برانگیزد. حادثه کربلا در شرایط مناسبی رخ داد و همه اسباب و لوازم برای این شرایط آماده بود، و حوادث به هم پیوسته سال های گذشته نیز به این واقعه قدرت می‌دهند. یزید امیرمؤمنان و خلیفه مسلمین می‌شود و از امام حسین بیعت می‌خواهد. امام حسین در برابر این پیشنهاد چه کند؟ آیا بیعت کند، و به اعمال یزید مشروعیت ببخشد، در حالی که یزید همانی است که می‌گوید:
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل
پس مسئولیت حسین چه می‌شود؟ مگر رسول خدا در بازگشت از حجه الوداع نفرمود: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلّوا و انهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض»[2] پیامبر با این کلام، فرزندان خود را خلیفه وبالاتر از آن آنان را پاسداران اسلام معرفی کرد.
هر کدام از آنان پاسدار قرآن، دین و شریعت بودند و به همین دلیل پیامبر امانت بزرگی را بر دوش آنان نهاد که نمی‌توانستند از آن شانه خالی کنند.
امام حسین(ع) در یکی از سخنان خویش می‌فرمایند: «لم تُشَذُّ عن رسول الله(ص) لحمته»[3] برای شخصی مثل امام حسین(ع)، فرزند رسول خدا(ص)، یاور بزرگوار و ریحانه دنیای او، امکان ندارد که به امانت رسول خدا خیانت ورزد و در برابر ستم، کژروی و ادعاهای یزید سکوت کند، یا با آن همگام شود.
امام حسین(ع) چاره‌ای ندارد؛ نه می‌تواند سکوت کند و نه همراهی. یزید می‌خواهد طرحش را عملی کند، می‌خواهد احکام اسلام را یکی پس از دیگری از میان بردارد. چنان که می‌دانیم یزید با شهر پیامبر(ص) آن گونه رفتار کرد که در پی اعمال وحشیانه‌اش صدها تن از صحابه و تابعین به قتل رسیدند و کوشید تا به بهانه دستیابی بر عبدالله بن زبیر مکه مکرمه را نیز تصرف کند و تصمیم داشت کعبه را ویران سازد. این مردی است که می‌خواهد ریشه اسلام را برکند احکام آن را بمیراند و انتقام عقده‌های خود را از پیامبر(ص) و مقام رسالتِ او بازگیرد، حسین(ع) چگونه می‌تواند با او برخورد کند؟ هنگامی که سر امام حسین(ع) و برادرانش نمایان گشت یزید شعری برای آنها می‌سراید:
لما بدت تلک الرؤوس وأشرقت
تلک الشموس علی ربی جیرون
نعق الغراب فقلت تصح أولا تصح
إنّی أخذت من النّبّی دیونی [4]
در برابر این منطق بر ماست که نسبت به پی آمدهای این واقعه، هوشیار باشیم. حسین(ع) شورید ولی برای علاقه به شورش نبود، او جنگید و کشت اما به دلیل علاقه به قتل و خونریزی نبود، تنها برای پاسداری از اسلام بود. این مردی که می‌خواهد، دِین خود را از پیامبر(ص) بستاند، شعری از «ابن زبعری» می‌خواند:
لست من هند اذا لم انتقم من بنی احمد ما کان فعل[5]
این مرد بقای اسلام را بر نمی‌تابد، به درون اسلام نفوذ کرده و بر کرسی خلافت تکیه زده است و بر آن است اسلام را از بین ببرد، و مردم خاموش، آرام، همگام، ترسان و طمعکارند؟ پس حسین(ع) چه کند؟
طبیعتاً مسئولیتش این است که بپا خیزد، که او پاره تن رسول خدا(ص) است، فرزند دختر(ع) اوست و نمی‌تواند از مسئولیت خود شانه خالی کند. وظیفه دارد اهداف یزید را از میان بردارد و توطئه او و همراهانش را از ریشه برکند. آیا می‌تواند چنین کند؟ حسین(ع) یک نفر است و اندک افرادی با او هستند. آیا بر اساس عقل و محاسبات طبیعی می‌تواند بر یزید غلبه کند؟ خیر!پس چه کند؟
حسین(ع)کوشید تا تمامی نیروها و امکاناتش را بسیج کند؛ همه هستی، زبان، فکر، اهل بیتش از زن و مرد و آنچه را در اختیار داشت در کفه ترازو نهاد و با آنها نیروی زیادی فراهم کرد تا بنی‌امیه و قصرها و امیران و فرمانروایان و دستگاه‌های تبلیغاتی و سخنوران آن‌ها و هر آنچه را در اختیار داشتند از هم بپاشاند و از بین ببرد.
بر اساس محاسبات مادی، برابری وجود ندارد. حسین(ع) با هفتاد نفر، دشمنانش سی هزار نفر و پشت آن ده ها هزار سپاهی و نظامی دیگر.
دستگاه‌های تبلیغاتی که مردم را در جهان اسلام فریب می دادند، حسین(ع) را خارجی شمردند.
شریح قاضی در حکم خود می نویسد: «او از حد خود تجاوز کرده و آنگاه با شمشیر جدش کشته شد»
شهرها برای کشته شدن حسین(ع) جشن گرفتند. همه جا سخن از پیروزی خلیفه بود و از خطری که صفوف یکپارچه مسلمانان را می‌شکافت و اختلافاتی که میان مسلمانان پدید آمده بود. این فضای فریبنده که دستگاه های تبلیغاتی یزید آن را ساخته بود، بیش از پیش بر بلاها و مشکلات افزود.
از همین رو حسین(ع) شرایط موجود را ارزیابی کرد و دریافت که با محاسبات مادی، با این توانمندی ها نمی‌تواند خود و هدفش را به پیروزی برساند. در اینجا بود که از زبان رسول خدا(ص) فرمود: ان الله شاء ان یراک قتیلاً»[6] و همچنین از زبان حضرت(ص) افزود: «ان الله شاء ان یراهنّ سبایا»[7]
بنابراین، حسین(ع) از چیزی کم نمی گذارد؛ هستی، روح، زبان، فکر و قلبش را بر می‌گیرد و به آن، نوزاد کوچک، فرزند رشید و تمام یاران و برادرانش را می‌افزاید و به فرزندان ابوطالب که در مدینه هستند، می‌نویسد:
«الا و من خرج منکم معی یقتل و من لم یخرج لن یبلغ النصر»[8]
ای خویشاوندان من! ای اهل بیت من! گمان مبرید اگر مرا رها کردید، به پیروزی خواهید رسید، به بزرگی دست خواهید یافت و زندگی‌ای همراه با سر بلندی و عزت خواهید داشت. بلکه پس از من زندگی شما خواری در خواری و ننگ در ننگ خواهد شد.