موسی مسیح
به صراحت می توان ادعا کرد ، همزیستی مسالمت آمیز در کشور لبنان با اینکه قدمتی به بلندای ظهور اسلام و حضور ابوذر غفاری در این منطقه دارد ، اما از زمان حضور آیت الله سید موسی صدر در این منطقه رنگ و بویی دیگر یافت . ایشان که بعد از حضور در لبنان به نام امام موسی صدر نامیده شدند نه تنها در تقریب بین مذاهب اسلامی تلاش فراوانی کردند بلکه در همزیستی مسالمت آمیز بین ادیان ، بخصوص اسلام و مسیحیت تلاش وافری نمودند .
بر هیچ کس پوشیده نیست که امام صدر یک مجتهد شیعه و رهبر شیعیان لبنان است ، اما با این حال مردم این کشور اعم از مسیحی ، سنی و شیعه او را وجدان لبنان لقب داده اند .
شیعیان لبنان به سید موسی صدر می گفتند «امام» و مسیحی ها او را «مسیح» لبنان می دانستند ؛ کسی که توانسته بود دل ها را به هم نزدیک کند . به همین خاطر مشهور است که در لبنان هر وقت حرف امام موسی به میان می آید مسیحی ها می گویند او مسیح است ، انشاءالله بر می گردد . رهبران مسیحی این کشور در مراسم های مختلف دینی خود از ایشان برای سخنرانی دعوت می کردند .
در اینجا به یکی از سخنرانی های امام صدر اشاره می شود که در تاریخ 19فوریه 1975 مطابق با 30بهمن 1353 ، در قالب خطبه موعظه آغاز روزه ، در کلیسای کبوشیین بیروت ایراد شده است . در این مراسم ، که بزرگان مسیحیت لبنان در آن شرکت جستند ، در بالاترین سطوح سیاسی و دینیِ طوائف مسیحی ، و به عنوان نماد «گفتگو و تعایش» از امام صدر تجلیل به عمل آمد . شارل حلو ، رئیس جمهور اسبق لبنان ، در این باره می گوید : «برای نخستین بار در تاریخ مسیحیت یک روحانی غیرکاتولیک در یک کلیسای کاتولیک و برای جمعی از مؤمنان در جایگاه موعظه سخن می راند . این اتفاق نه تنها اعجاب برانگیز بلکه موجب تأمل و تفکر عمیق و دراز مدت است .»
خدایا ، تو را سپاس می گویم . پروردگارا ، ای خدای ابراهیم و اسماعیل ، خدای موسی و عیسی ، خدای مستضعفان و همه آفریدگان !
سپاس خدایی راست که ترسیدگان را امان دهد ، شایستگان را نجات دهد ، مستضعفان را برتری دهد ، مستکبران را فرونشاند ، شاهانی را نابود سازد ، و دیگرانی را بر جایگاه آنان نشاند . و سپاس خدایی را که در هم کوبنده جباران ، نابود کننده ستمگران ، دریابنده گریزندگان ، انتقام گیرنده از سرکشان و فریادرس دادخواهان است .
خدایا ، تو را شکر می گذاریم که ما را به عنایتت موفق داشتی ، و به هدایتت گردآوردی ، و با مهربانیت دلهای ما را یکی کردی .
ما ، هم اینک ، در پیشگاه تو ، در خانه ای از خانه های تو ، در ایام روزه ، به خاطر تو ، گرد آمده ایم .
دلهای ما به سوی تو پر می کشد ، و ما نور و هدایت را از تو می گیرد . تو ما را فراخوانده ای تا در کنار یکدیگر در خدمت به خلق گام برداریم و بر کلمه سواء برای خوشبختی بندگانت اتفاق کنیم . به سوی درگاهت روی آورده ایم و در محراب تو نماز گزارده ایم .
برای انسان گرد آمده ایم ، که ادیان برای او آمده اند ، ادیانی که یکی بوده اند و هر کدام ظهور دیگری را بشارت می داده است و یکدیگر را تصدیق می کرده اند . خداوند ، به واسطه این ادیان ، مردم را از تاریکی ها به سوی نور بیرون کشید و آنان را از اختلافاتِ ویرانگر نجات داد و پیمودن راه صلح و مسالمت آموخت .
ادیان یکی بودند ، زیرا در خدمتِ هدفی واحد بودند : دعوت به سوی خدا و خدمتِ انسان . و این دو ، نمودهای حقیقتی یگانه اند .
و آنگاه که ادیان در پی خدمت به خویشتن برآمدند میانشان اختلاف بروز کرد . توجه هر دینی به خود آن قدر زیاد شد که تقریباً به فراموشی هدفِ اصلی انجامید . اختلافات شدت گرفت و رنجهای انسان فزونی یافت .
ادیان یکی بودند و هدفی مشترک را پی می گرفتند : جنگیدن در برابر خدایان زمینی و طاغوتها و یاری مستضعفان و رنج دیدگان . و این دو نیز نمودهای حقیقتی یگانه اند . و چون ادیان پیروز شدند و همراه با آنها مستضعفان نیز پیروز شدند ، طاغوتها چهره عوض کردند ، و برای دستیابی به غنائم از ادیان پیشی گرفتند و در پی حکم راندن بر ادیان به نام ادیان برآمدند ، و این گونه بود که رنج و محنت مظلومان مضاعف گشت و ادیان دچار مصیبت و اختلاف شدند . هیچ نزاعی نیست مگر برای منافع سودجویان .
ادیان یکی بودند ، زیرا نقطه آغاز همه آنها ، یعنی خدا ، یکیست ؛ و هدف آنها ، یعنی انسان ، یکیست ؛ و بستر تحولات آنها ، یعنی جهان هستی ، یکیست ! و چون هدف را فراموش کردیم و از خدمت انسان دور شدیم ، خدا هم ما را به حال خود گذاشت و از ما دور شد و ما به راههای گوناگون رفتیم و به پاره های مختلف بدل گشتیم و در پی خدمت به منافع خاص خود برآمدیم و معبودهای دیگر ، غیر خدا ، را برگزیدیم و انسان را به نابودی کشاندیم .
اینک به راه راست و انسانِ رنجیده بازگردیم ، تا از عذابِ الهی نجات یابیم . برای خدمت انسانِ مستضعفِ رو به نابودی گردِ هم آییم ، تا در همه چیز و در مورد خدا یکی شویم ، و تا ادیان همچنان یکی باشند .
قرآن کریم می فرماید :
«لکل جعلنا منکم شرعه و منهاجا و لو شاء الله لجعلکم امه واحه و لکن لیبلوکم فی ما ءاتکم فاستبقوا الخیرات الی الله مرجعکم» (48:5) (برای هر گروهی از شما شریعت و روشی نهادیم . و اگر خدا می خواست همه شما را یک امت می ساخت . ولی خواست در آنچه به شما ارزانی داشته است بیازمایدتان . پس در خیرات بر یکدیگر پیشی گیرید . همگی بازگشتتان به خداست)
در این لحظه ، در کلیسا ، در ایام روزه ، در مراسم وعظ دینی و بنا به دعوت مسئولان متعهد ، حاضر شده ام . اینک خود را در کنار شما می یابم : هم اندرزگو و هم اندرزپذیر ؛ با زبانِ خود سخن می گویم و با قلبِ خود می شنوم . تاریخ گواه ماست . بدان گوش فرا می دهیم . تاریخ شنوایِ ما نیز هست . تاریخ گواهِ لبنان است . شهرِ بیدار ، شهرِ انسان ، وطنِ رنجدیدگان و پناهگاه ترسیدگان . در این شرایط ، و در این افقِ بلند ، می توانی شنوایِ پیامهای اصیلِ آسمان باشیم ؛ زیرا ما به سرچشمه ها نزدیک شده ایم :
این حضرتِ مسیح است که فریاد می زند : «هرگز ! هرگز محبت خدا با دوست نداشتن انسان جمع نمی شود!» و صدای او در جانها می پیچد و ندایی دیگر از پیامبر رحمت اوج می گیرد که : «هرگز به خدا و روز واپسین ایمان نیاورده است کسی که سیر به بستر رود اما همسایه اش گرسنه باشد» (بحارالانوار ، ج72،ص362)
و هر دو صدا در بستر زمان هم آوا بوده اند ، تا آنکه پژواکِ آنها بر زبان پاپ بزرگ ظاهر می شود که به مناسبت روزه می گوید : «مسیح و انسانِ فقیر ، شخصی واحدند .» و در نامه معروفش به نام «پیشرفت ملل» برای کرامت انسان خشمگین می شود و مانند مسیح در معبد می گوید : «این تجربه سترگی است که با قدرت ، اهانتهایی که در حق کرامت انسانی روا داشته می شود پایان پذیرد.» و باز می گوید : «نظامهای ستمگر منحط ترین نظامها از نظر ارزشهای انسانی اند ، که با سوء استفاده از جایگاه حکومت و پایمال کردن حقوق کارگران و شکستن پیمانها پا گرفته اند.»
آیا این ندای پاک ، با آنچه درباره مقصود اصلی ، یعنی خدا ، در متون معتبر اسلامی آمده است ، تفاوت دارد؟ «من – یعنی خدا – نزد شکسته دلانم هستم ؛ آنگاه که مریضی را عیادت ، فقیری را یاری ، و حاجتِ نیازمندی را روا می کنی ، من نزد آنانم .»
اما درباره وسیله نیل به آن مقصود : خدا هر کوششی را برای به پا داشتن حق و یاری ستمدیده تلاشی در راه خودش و چونان نماز در محراب عبادتش دانسته است . او خود عهده دار یاری و نصرت است .
از خلال این گواهیها به انسان برگردیم تا نیروهای ویرانگر و متلاشی ساز انسان ، این عطیه الهی ، را بشناسیم ؛ انسان ! مخلوقی که بر صورت و صفات خالقش آفریده شده است ! خلیفه خدا بر روی زمین ! غایت هستی ! آغاز و فرجام اجتماع ! و حرکت آفرین تاریخ ! انسان برابر است با مجموع نیروها و تواناییهایش ؛ با آنچه مورد تأکید ادیان و تجربه های عملی است : اینکه برای انسان جز تلاش او چیزی نمی ماند ؛ و کارها جاودانه اند ؛ و انسان به جز شعاعها و پرتوافکنیهایش در زمینه ها و افقهای گوناگون ، با چیزی برابر نیست . از این رو ، هر قدر تواناییهای انسان را محترم بداریم ، به همان اندازه او را تکریم و جاودانه کرده ایم . اگر ایمان یا بعد آسمانی اش به انسان درک و همتی نامتناهی می دهد و او را همواره امیدوار نگه می دارد ، اسباب را در نظرش بی اعتبار می گرداند ، نگرانیِ او را بر طرف می کند ، و او و دیگر انسانها ، و او و دیگر موجودات را هماهنگ می سازد ، و او را ، هم از جلال و شکوهمندی و هم از جمال و زیبندگی بهره مند می سازد ، همین ایمان ، با بعد دیگرش ، می کوشد که از انسان صیانت کند و تأکید دارد که ایمانِ بدون التزام به خدمتِ انسان واقعیتی ندارد .
باید همه نیروهای انسانی و نیروی همه انسانها را حفظ و تقویت کرد . از این روست که اصل کمال طلبی ، از اولین رسالتها ، تا پیام اخیر پاپ ، مورد تأکید بوده است : «باید پیشرفتی اصیل و کامل در کار باشد ؛ یعنی همه انسانها ، با تمام تواناییهای انسانی شان ، به پا خیزند» . به همین جهت است که می بینیم ، سرقت را ادیان حرام دانسته اند . (و امروز به صورت استثمار و احتکار درآمده است و ، در پوشش پیشرفت صنعتی یا تأمین نیازهای ساختگی ، موجه شمرده می شود .) امروزه نیازها برخاسته از ذات انسانها نیست ، بلکه ، به یاری تبلیغاتِ وابسته به ابزارها و قدرتهای تولیدی ، واقعی وانمود شده اند . و این گونه می بینیم نیروهای مختلفی که مانع تواناییهای انسان اند و آنها را نابود یا پراکنده می گردانند ، تحولی عمیق یافته اند . با این حال ، اساس و بنیاد این نیروهای ویرانگر ثابت باقی مانده اند ، هر چند که شکلها تغییر کرده و تحولات فزونی یافته است .
مثلاً دین با دروغ و دورویی و نیز غرور و تکبر در افتاده است ، و چون به صورت بنیادین به این خصلتها می نگریم ، میزان تأثیر منفی آنها را بر تواناییهای فرد و جامعه به دست می آوریم . دروغ حقایق و ظرفیتهای آماده تبادل میان انسانها را واژگونه و ناشناخته می گرداند ، پس تبادلها و تواناییها مشوه و معطل می مانند .
کبر و غرور تواناییِ انسان را سرکوب می کند . زیرا آدم مغرور حس می کند که به مرتبه خودکفایی رسیده است ، لذا از داد و ستد باز می استد و از تکامل باز می ماند و مردم نیز از اقتباس از او و کامل شدن به واسطه او دست می کشند ، و این یعنی مرگ تواناییها و ظرفیتها .
آزادی حال و هوای متناسب با رشد نیروها و موهبتهای انسانی است . آزادی که همواره در معرض تجاوز قرار دارد و به بهانه های مختلف از انسانها سلب می شود ، اصل و اساس و سرچشمه همه تواناییها است . نزاعها و برخودها غالباً برای نیل به آزادی یا حفظ آن بوده است . نبود آزادی ، فرد و جامعه را به بندِ محدودیتهای اعمال شده توسط غاصبان آزادی می کشد و ، در نتیجه ، انسانها به محدودیت و نقص در تواناییها دچار می گردند . آنگاه که بنا به ایمانمان می کوشیم مانع سرکشیِ این نیروی ویرانگر شویم ، در حقیقت ، از توانایی و کرامت انسان دفاع می کنیم .
قالبهای سلب آزادی در گذر زمان تغییر یافته است . گاهی به صورت استبداد ، گاهی به صورت استعمار ، گاه به صورت نظام ارباب و رعیتی ، گاه به صورت تروریسم فکری و ادعای قیمومت بر مردم و نابالغ انگاشتن قدرتِ فکریِ آنان ، گاه به صورت استعمار نو و گاه به صورت تحمیل مواضع بر افراد یا ملتها رخ نموده است . فشارهای اقتصادی ، فرهنگی و فکری ، از مظاهر همین تضییقات است . سیاستِ محروم کردن برخی از مردم از فرصتها ، نگاه داشتنِ مردم در جهل و بی سوادی ، و محروم کردن مردم از بهداشت و فرصتهای تحرک و توسعه ، همه و همه از شکلهای مختلف سلب آزادی و در هم کوباندن توانمندیِ انسان است .
همین طور است تمام نیازهای انسانی ، که به قیمت نادیده گرفتن نیازهای دیگرِ انسان تقویت می شوند . شهوتها یکی از این نیازهایی است که رشدی ناموزون یافته اند . هر نیازی در انسان انگیزه ساز و حرکت آفرین است . ولی اگر به قیمت مغلول ماندن دیگر نیازها رشد یابد ، فاجه آفرین خواهد بود .
و این ، منشاء مسئولیتِ بزرگ ما در برابر قدرت ، ثروت ، شهوت ، مقام و دیگر امکانات واقعی انسانها است . اگر ایمانی که میان خدا و انسان ارتباط و حضوری مستمر پدید می آورد مبنا و اساس تمدن جدید نباشد ، با تمدنی شکننده روبه رو خواهیم شد . هنگامی که تاریخ تمدن را مد نظر قرار می دهیم ، با رشد یکجانبه انسان در ابعادی خاص روبه رو می شویم . سیاست ، مدیریت ، بازار و آبادانی ، اگر بر پایگاه ایمان استوار نباشد ، رشدی ناهماهنگ می یابد و به استعمار ، منازعات ، بازاریابیهای جدیدِ فرصت طلبانه ، و حاکمیتِ صلح ِ مسلحانه و مقولاتی از این دست منتهی می شود ، و زندگی انسان میان جنگهای سرد و گرم نوسان می یابد .
حبّ ذات یا خویشتن خواهی ، که مایه و پایه کمال خواهی انسان است ، آنگاه که خودپرستی را در فرد بسط دهد ، مشکل آفرین می گردد .
جنگها ، تبعیض نژادی ، تحقیر دیگران ، و نزاع شدید در هسته های مختلف جامعه ، از خانواده تا جامعه بین الملل ، همه نزاعهایی هستند که علتشان یکی ، و چند و چونشان متفاوت است . این نزاعها که جزء بنیادین خلقت تلقی شده است ، حاصل تبدیل خویشتن خواهی به خویشتن پرستی است . انانیت و خودخواهی فرد در یک گروه نیز همین تأثیر منفی را دارد . گروهها و جوامع برای خدمت به انسان شکل گرفته اند .
طبع انسان مدنی و اجتماعی است . انسان موجودی است با دو بعد شخصی و اجتماعی . مشکل انسان در صورتهای مختلفی بروز می کند : از خودخواهی فردی ، خودخواهی خانوادگی ، خودخواهی قبیله ای ، به خودخواهی طائفه ای و مذهبی ، که ارزشهای آسمانی را به خصوصیات زمینی تبدیل و دین و مذهب را از محتوایش تهی می کند ، و علوّ و مدارا را از بین می برد ، همان فرقه گرایی که ارزشهای والا را وسیله سوداگری قرار می دهد و سرانجام به ملی گرایی خودخواهانه می رسد .
وطن دوستی نیز ، که از شریف ترین احساسات انسانی است ، می تواند به نژادپرستی بدل شود ؛ تا جایی که فرد وطنش را ، به جای خدا ، در مقام پرستش قرار می دهد ؛ و حاضر می شود عظمتِ وطنش را بر ویرانه های اوطان دیگران ، و تمدنش را بر خرابه های تمدنهای دیگر بنیان نهد ، و سطح مردمش را به بهای فقیر شدن دیگر ملتها بالا برد . نازیسم ، که جهان را چند بار به آتش کشیده است ، نمونه آشکار نژادپرستی است . این خودخواهیها ، در اصل ، احساساتی سازنده بودند ، اما ، به مرور و به دلیل رشد ناهماهنگ ، ویرانگر شدند . خویشتن خواهی ، فامیل و قبیله دوستی ، وطن خواهی و وابستگیهای قومی ، اگر در چارچوب مرزهای درست خود باقی بمانند ، گرایشهای مثبت و سازنده ای در زندگی انسانها خواهند بود .
اکنون می توانیم به عنوانی که برای سخنرانی برگزیده ایم ، بازگردیم :
انسان ، در تأمین نیازها و بهره گیری از تواناییهایش ، باید با جامعه خود هماهنگ باشد . هر نیازی که به هزینه نادیده انگاشتن دیگر نیازها تأمین و تقویت شود ، وِزر و وَبال خواهد شد . هر حقی که به بهای نادیده انگاشتن حقوق دیگر افراد رشد کند ، وزر و وبال خواهد شد . هر گروهی که به بهای نادیده انگاشتن حقوق دیگر گروهها رشد کند ، مصیبت خواهد آفرید .
لبنان سرزمینِ ماست ؛ سرزمینی که انسانِ آن اولین و آخرین سرمایه آن است ؛ انسانی که عظمت لبنان را با هجرت ، اندیشه و تلاشهایش پدید آورده است . چنین انسانی را در این کشور باید صیانت کرد .
اگر کشورهای دیگر ، پس از انسان ، سرمایه های دیگری دارند ، سرمایه ما در لبنان، پس از انسان ، باز همان انسان است . از این رو ، تلاش ما در لبنان ، از عبادتگاهها تا دانشگاهها و دیگر مراکز ، باید صَرفِ صیانت از انسان لبنان ، همه انسانها و همه ابعادِ انسان در مناطقِ مختلفِ لبنان گردد .
اگر بخواهیم از لبنان صیانت کنیم ، اگر بخواهیم به اقناع حس ملی خود بپردازیم و اگر بخواهیم به حس دینی خود پاسخ دهیم ، باید انسانِ لبنان و همه تواناییهایش را پاس بداریم . محرومیت لبنان ناشی از سوء تدبیر است و همگان در این زمینه مسئول اند . سخت گیری در راه انسان ، در حد نیاز ، به شرط هتک نشدن انسانیتِ انسان ، مجاز است .
حضار گرامی ، مناطقی که ما و مردم لبنان در آن زندگی می کنیم ، چونان خود مردم لبنان ، امانتی هستند در اختیار ما و مسئولان . جنوب و دیگر مناطق امانتهایی هستند که بنا به فرمان خدا و خواست وطن باید حفظ شوند . از این رو باید سریعاً ، با اندیشه و عمل درست و آزادانه ، این مسئولیت را ادا نمود . اندیشه خطا و کارکردِ خطا دو خیانت به همراه دارند : خیانتِ ارتکاب فساد ، و خیانتِ پایمال کردن فرصت دیگران و به هدر دادن اموال و حقوق عمومی .
لبنان کشور انسان و انسانیت است که واقعیت آن در قیاس با دشمن آشکار می شود ، آنگاه که می بینیم دشمن جامعه نژادپرستی ایجاد کرده است که به کار ویرانی و تفرقه در همه ابعاد فرهنگی و سیاسی و نظامی آن اشتغال دارد ، تا جایی که به خود گستاخی تحریف تاریخ و یهودی کردن شهر قدس و تخریب آثار تاریخی آن را می دهد .
بنابراین ، وطنمان را ، نه تنها به خاطر خدا و انسانِ آن ، که برای تمامیِ بشریت ، و برای نمایاندن چهره مبارزه گرِ حق ، در برابر آن چهره دیگر ، باید حفظ کنیم .
ما اینک خود را در برابر فرصتی طلایی یافته ایم ، در برابر فصلی نو که در این شب برای ما و لبنان آغاز شده است ، و در برابر صحنه ای که در تاریخ و در پهنه گیتی همتایی ندارد .
ای مردان و زنان مؤمن ، باید برای انسان ، همه انسانها ، انسانمان در بیروت ، جنوب ، عکا ، حومه بیروت ، کرنتینا و حی السلم ، با یکدیگر همدل و همنوا شویم .
این انسان جزئی از این فرصت ، بخشی از این حرکت ، و به دور از هرگونه انزوا و طبقه بندی است . پس انسانِ لبنان راپاس می داریم ، تا نگاهبان این کشور ، که امانت تاریخ و امانت خداوند است ، باشیم .