مرد فدایی باید چگونه رفتار کند ؟
بسم الله الرحمن الرحیم
امشب آخرین شب جمعه ماه شعبان است .
ماه شعبان ، ماه رسول خدا (ص) ، ماه آمادگی برای میهمانی ...
آیا من برای ورود به ماه مهمانی خدا آماده شده ام ؟
درونم آتشفانی برپاست . نمی دانم امروز پنج شنبه پانزدهم شهریور هشتاد و شش کجا ایستاده ام ؟
آیا این نوشتن ها خود حجابی برایم نیست ؟
آیا اینگونه درگیر شدن در یک موضوع دامی برایم نیست ؟
آیا راهی که می روم به ترکستان نیست ؟
آیا اینگونه نوشتن از یک نفر کفر نیست؟
نمی توانم نفس بکشم .
تهران با تمامی زیبایی هایی که برایم دارد و عشقی که به کوچه کوچه اش می ورزم برایم زندان ست .
و این زندان بودن نه به خاطر دودی بودن رنگ آسمانش و نه به خاطر ترافیک روزانه و شبانه اش و نه به خاطر ...
احساس می کنم تهران قفس است . اینجا ام القرای جهان اسلام است . شهری که باید نمونه باشدو الگو برای همگان . اما چرا اینگونه نیست ؟
احتیاج به سفر دارم . سفر به کهکشان ، سفر به عرش خدا ...
سفری که این روح متلاطم مرا آرامشی باشد و پاسخی به دنیایی از سوال که مرا احاطه کرده است .
برای این سفر دعوتنامه ای می آید . بسم الله می گویم و پای در سفر می گذارم .
باید از شاهراههای این شهر زیبا بگذرم . تجریش ، اتوبان صدر ، سید خندان ،میرداماد ،اتوبان چمران ، میدان صنعت ، میدان هفت تیر ، خ ولیعصر(عج) ، میدان راه آهن و... یک قفس را هر چند به زیباترین شکل آذین کنیم اما باز یک قفس است . فقط شاید بعضی از میله هایش از جا در آمده باشد و کورسویی باشد برای پرواز . امامزاده ها را می گویم که آسمانشان آبی ست .
از خیابانهای شهرم که می گذرم بعضی از جملات جلب توجه می کنند " او ابوذر زمان بود " "یادمان شهید محمود کاوه " " هفته تعاون " " 30 سال از ربوده شدن امام موسی صدر در لیبی می گذرد " بعضی از عکس ها به اندازه سرعت هر ماشین تو را در گیر می کند " قنوت شهید کاوه ، لبخند آیت الله طالقانی و یا نگاه امام موسی صدر " هر کدام تلنگری ست برای افکار عمومی .
از ابتدای آزاد راه خلیج فارس تا انتهایش لحظه شماری می کنی برای دیدن آن گنبد طلایی خانم فاطمه معصومه (س) . چشمانت که به آن روشن می شود پرده اشک است که می افتد و دیگر فرصتی نیست که چیزی بخواهی یا حرفی بزنی جز " یا فاطمه اشفعی لی فی الجنه " برای ما ساکنان قفس تهران نزدیک ترین آدرس کهکشان ، قم است . هر وقت دلت می گیرد از این همه ریا و تزویر ، پای در سفر می گذاری و قلبت را در کف دست می گیری و تقدیم آستان جانان می کنی .
هفته پیش را که به یاد می آورم و میلاد حضرت حجت (عج) را ، پرنده روحم پرواز می کند تا جمکران ، آنجا که عرش پایین آمده است و انسان کار زیادی برای وصل شدن ندارد .
" خدایا تو را شکر می کنم که اشک را آفریدی ، که عصاره حیات انسان است ، آنگاه که در آتش عشق می سوزم ، یا در شدت درد می گدازم ، یا در شوق زیبایی و شوق عرفانی آب می شوم ، و سرا پای وجودم روح می شود ، لطف می شود ، عشق می شود ، سوز می شود ، و عصاره وجود به صورت اشک ، آب می شود و به عنوان زیباترین محصول حیات ، که وجهی به عشق و ذوق دارد ، و وجهی دیگر به غم و درد ، بر دامان وجود فرو می چکد . "
بارها می خوانمش " ایاک نعبد و ایاک نستعین " و کمیل امیرالمومنین (ع) " خدایا ! گناهانی را که پرده های عصمت را می درد ، لشکریان عقوبت و عذاب را بر آدمی فرو می ریزد ، نعمتها را دگرگون می سازد ،دعا را محبوس می دارد ، بلا را نازل می گرداند و امید را قطع می کند بر من ببخشای ... خدایا سلطنت تو بزرگ است ... پروردگارا ! اگر مرا از دوستان خود جدا سازی میان اهل بلا رها گردانی و با دشمنانت عقوبت کنی ...ای خدا ! ای آنکه تکیه گاه و امید نهایی ام تویی ! و از همه به تو شکایت می آورم ..."
کمیل را زمزمه می کنم و چشم بر گنبد فیروزه ایی دارم که مرا وصل می کند به ابدیت آفرینش ، خدایا تو خود می دانی که برای چه پای در این سفر آسمانی گذاشته ام ، آمده ام سوالم جواب داده شود . آیا این راهی که می روم همان است که باید بروم ؟ " ایاک نعبد و ایاک نستعین "
دعا که تمام می شود و قصد بازگشت که دارم انگار سبک شده ام ، هر چند اینجا بوی فراق می دهد اما انگار من وصل شده ام . اما هنوز به دنبال جوابم .
هر چیزی در این دنیا وسیله ای می خواهد و پاسخ سوال من هم .
"... خدایا ، تو می دانی که قلب من سرشار از مهر و محبت است و همه مخلوقات تو را به شدت دوست می دارم و در بعضی از حالات این دوستی به درجه عشق و پرستش می رسد . تو خود می دانی که احتیاج دارم که عشق بورزم و بپرستم و چه بسا که به محبوب هایی تا این درجه پرستش عشق ورزیده ام ...
...دو روزی است که اشک در چشمانم موج می زند ، فقط می خواهم محبوبم را بیابم تا سر بر دامانش بگذارم و عقده های درونی خود را خالی کنم .
دو روزی است که با او به سر می برم ، با ناراحتی ها و مشکلات روبرو هستم ، روح بلند و فداکاری او ، قلب مجروح و دل داغدار او طاقتم را به سر آورده است . خود را در برابر او قوی نشان می دهم ، به او روح می دهم ، به او نشاط می بخشم ، به او پند می دهم ، او را به مبارزه و ادامه طریق تشویق می کنم ، خود را در مقابل او حدید نشان می دهم ، او را دعوت می کنم که بر عواطف و احساسات غلبه کند و در برابر این کوه غم و این دریای مشکلات تسلیم نشود ، خود را فدایی او می دانم و هر لحظه آماده فداکاری هستم ... همچون آهن و آتش به سوی جلو می رانم و به او می خواهم نشان دهم که مرد فدایی باید چگونه رفتار کند ، اما ، اما در دلم درد و رنج موج می زند ، آتش سراپای وجودم را می سوزاند ، سنگینی مشکلات کمرم را شکسته ، دود اندوه روحم را پژمرده و آینده تیره و تار قلبم را افسرده است . "
شاید این باشد جواب سوال من ، نه من در حد دکتر مصطفی هستم و نه عشق من به امام صدر در حد عشق سوزان او به معبود و معشوقش . اما دکتر مصطفی شمعی ست و با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان می دهد و کسی که به دنبال نور است این نور هر چه قدر کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد بود .
شاید جواب من این باشد این راهی که می روم هرچند خاکی باشد اما انتهایش به صراط مستقیم ختم می شود . آنجا که من را به ابدیت آفرینش متصل می کند . راهی که می روم به من می آموزد که چگونه باید فدایی باشم . راهی که می روم به من می آموزد که چگونه باید اشک بریزم ، دوست داشته باشم ، اهل درد باشم ، اما خود را مانند حدید نشان دهم . پیمودن این راه به من می آموزد که چگونه همچون آهن و آتش به جلو برانم . و این خود تمرینی ست که با عشق به امام صدر به ابدیت آفرینش متصل شوم و برای آن معرکه بزرگ آماده شوم ، که اگر از این امتحان سربلند بیرون آمدم اجازه خواهم داشت در آن آزمون جهانی شرکت کنم .
الهی ایاک نعبد و ایاک نستعین اهدنا الصراط المستقیم
راستی یادمان نرود امام سید موسی صدر یک ایرانی ست .