سفارش تبلیغ
صبا ویژن

.::شارح::.

رفتند یاران

او برای وصل کردن آمده بود ... تمام تلاشش را کرد که ما نرویم ... تماس پشت تماس، پیغام پشت پیغام می گفت بمانید می توانیم با هم درستش کنیم، سر و سامان بدهیم ... قرار گذاشت تا یکی دیگر را هم ببینیم ... گفت با هم فکر می کنیم... او هم مهربان بود. چند ساعتی با هم گپ زدیم، هرچند اختلافات جدی داشتیم اما احساس نزدیکی کردیم... او رفت و ما هم ... تا اینکه سال گذشته برای بار دوم دیدمش، داشتم عکاسی می کردم از تجمع مقابل سازمان ملل... آخر جمعیت ایستاده بود. یکه خوردم انتظار نداشتم آنجا ببینمش. فرصت صحبت کردن نداشتیم، آنچه برای من ماند چند عکس یادگاری از آن روز بود، روزی که آخرین بار دیدمش.
اما سید را یادم نیست آخرین بار کی دیدمش... چند باری تلفنی صحبت کردیم. آخرین بار یکی دو ماه پیش بود. نگران بود، نگران اتفاقات یاران صدر. تماس گرفت می خواست قانعم کند. همیشه اینقدر می نوشت یا حرف می زد تا قانع شوی یا خسته شوی...

دلم تنگ می شود برای مهربانی و متانت و مثبت اندیشی شیما سامی

دلم تنگ می شود برای آرامش و بلند نظری و نجابت سید علی سید محسنی

دیشب در آرشیوم گشتم دنبال عکس، چشمانم تار می دید تصاویر را، همراه شده بود با طوفان درونم آسمان. هیچ وقت فکر نمی کردم من هم باید دنبال عکس دوستانم بگردم درست مثل فیلم ها، دنبال عکس ها ، خاطرات... هیچ وقت این حس را دوست نداشتم، اما چه می شود...

یاران عزیز صدر همیشه جایتان خالی خواهد بود. 

سیده شیماء سامی

سید علی سید محسنی