سفارش تبلیغ
صبا ویژن

.::شارح::.

فوکو و ایران، روح یک جهان بی روح

 

 ...مذهب یعنی حجاب، یعنی کهنه گرایی و نوعی واپس گرایی دست کم در مورد زنان.

...اگر روزی روحانیان به قدرت برسند و برنامه خود را پیاده کنند، آیا نباید از یک دیکتاتوری جدید هراس داشت؟

واکنشی که اغلب در مورد ایران شنیده ام این است که آن را نمی فهمیم. وقتی جنبشی را نقلابی می خوانند، برداشت مردم در غرب و از جمله خود ما نوعی پیشرفت و ترقی است، یعنی دگرگونی در راستای پیشرفت و ترقی. همه اینها با پدیده مذهبی زیر سوال می رود. در واقع، موج اعتراض های مذهبی برای مبارزه و مخالفت با شاه به انگاره هایی استناد می کند که به سیزده سده ژیش بازمی گردند و در عین حال خواسته هایی در زمینه عدالت اجتماعی و غیره را مطرح می کند که به نظر می رسد در راستای اندیشه یا کنشی ترقی خواهانه حرکت می کنند.

...تناقض هایی مطلقا انکار ناپذیر در جامعه ایران وجود دارد...

مذهب به راستی واژگان، آیین و نمایشی بی زمان است که می توان در درون آن نمایش تاریخی ملتی را جا داد که هستی شان را در مقابل هستی پادشاهان قرار می دهند.

یکی از چیزهای سرشت نمای این رویداد انقلابی این واقعیت است که این رویداد انقلابی اراده ای مطلقا جمعی را نمایان می کند-و کم تر مردمی در تاریخ چنین فرصت و اقبالی را داشته اند.

...رویارویی میان تمام مردم و قدرتی که با سلاح ها و پلیس اش مردم را تهدید می کند.

باید این واژه تظاهرات را در معنای دقیق کلمه در نظر گرفت: یک ملت به طور خستگی ناپذیر اراده خود را ظاهر می کند...شاه با عدم پذیرشی که به طور بی پایان ظاهر می شد مواجه بود.

تشیع دقیقا شکلی از اسلام است که با تعالیم و محتوای باطنی خود میان اطاعت صرف بیرونی و زندگی عمیق معنوی تمایز قائل می شود...

مارکس... می گوید که مذهب روح یک جهان بی روح است. پس باید گفت که اسلام در آن سال 1978 افیون مردم نبو.ده است، دقیقا از آن رو که روح یک جهان بی روح بوده است.

---------------------------------------------------------
بخش هایی از کتاب ایران روح یک جهان بی روح، ص51-68 
بخش های انتخاب شده گفتگویی است میان میشل فوکو و خانم کلربری یر و پی یر بلانشه که در ماه های آخر حکومت ژهلوی، بعد از 17 شهریور 57 انجام شده و تحلیلی است از انقلاب ایران. 


تموم شدن یه دوست خوب

هر کسی ممکنه دنبال یه کتاب خوب بگرده، ممکنه این کتاب خوب نایاب باشه، سعی می کنه به هر روشی که شده اونو پیدا کنه، تو کتابخونه فایده نداره چون برای خودش نیست، همه تلاش شو می کنه اونو برای خودش داشته باشه، حالا بعد از این همه وقت که اونو داره می زاره جلوش و نگاهش می کنه، یواشکی از خودش، به یه جاهایی از کتاب نوک می زنه، اما دلش نمی یاد از اول شروع کنه بخوندش...می ترسه که کتاب خوبش به آخر برسه، اون یه نفر این تموم شدن رو دوست نداره. 


ما داشتیم از فرط انتظار ذوب می شدیم

 -پایین چه طور بود؟
- سخت بود آقا. خیلی سخت بود.
- تو چه کار می کردی؟
- من منتظر بودم آقا.
- منتظر چی؟
- منتظر کسی که می گفتند یک روز بهشت را با خودش خواهد آورد. آن پایین همه مایوس شده بودند، اما من منتظر بودم. آن قدر انتظار کشیدم و نگاه کردم که چشم هام بی سو شد اما کسی نیامد. ماداشتیم از فرط انتظار ذوب می شدیم.
- هیچ کاری از دست تو ساخته نبود؟
- از دست هیچ کس کاری ساخته نبود. وضع بدتر از آن بود که کسی بتواند آن را کنترل کند. شاید کسی می توانست کلیات را درست کند اما سامان دادن به جرییات از عهده هیچ کس بر نمی آمد. همه چیز به وضوح از دست رفته بود. هیچ کس نمی دانست چه باید بکند. آن جا مثل جهنم غیرقابل تحمل بود. بهترین کاری که از دست ما ساخته بود، این بود که منتظر بمانیم و خوب باشیم.
- خوب؟
- بله. تنها کاری که می توانستیم بکنیم این بود که خوب باشیم. اگر همه خوب می شدند آن وقت کسی که همه انتظارش را می کشیدند می آمد و جزییات را هم اصلاح می کرد. جزییات به شکل تاسف باری تباه شده بود. آدم ها همه در جزییات تباه می شدند اما کسی به جزییات اهمیت نمی داد. همه در فکر کلیات بودند. در کلیات انسانی وجود نداشت. من از وضعیت به وجود آمده گریه ام گرفته بود. آن پایین دلم را به هم می زد. من سعی کردم خوب باشم و هم چنان منتظر بمانم. خوب بودن دشوار بود اما به نظر می رسید تنها راه نجات است.
- ببریدش تو باغ. 

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
انتخابی از داستان هل من محیص؟ ص86-87 از کتاب عشق روی پیاده رو- مصطفی مستور 

 


چند قدم عقب تر از قذافی مُرده

قذافی کشته شد
قذافی کشته شد و هنوز خبری از امام موسی صدر نداریم.
قذافی کشته شد و ما هنوز منتظریم که چند روز دیگر، تازه حکم دادگاه لبنان صادر شود.
قذافی کشته شد و ما هنوز چند قدم عقب تر از قذافی هستیم، عقب تر از قذافی مُرده.
قذافی کشته شد و ما هنوز داریم در زمین او بازی می کنیم.
قذافی کشته شد و ما نمی دانیم با سیل سوال های مردمی چه کنیم که از سرنوشت امام بعد از قذافی می پرسند.
قذافی کشته شد و در این سال ها اینقدر از او ترسیده ایم که مبادا این جنازه ای که امروز او را با تیر مستقیم کشته اند شاید باز سربلند کند و پیام صوتی و تصویری بدهد که من هنوز هستم و از فدائیان خود بخواهد که مقاومت کنند.
قذافی کشته شد و... خیلی از حرف هایم را قورت می دهم.

کاش می آمدی در همین برگریزان تهران؛ از همین کوچه پس کوچه های جدید و قدیم؛ بدون سروصدا؛ بدون اینکه حتی یکی از روزنامه های چپ و راست تیتر درجه چندم خود را به آمدنت اختصاص دهند؛ بدون اینکه حتی زیرنویس شبکه خبر؛ خبری بدهد از آمدنت؛ از حضورت؛ از بودنت.
کاش می آمدی؛ قول می دهیم سروصدا نکنیم؛ جنجال نکنیم؛ تا حسادت کسی برانگیخته نشود؛ تا داغ دل هیچ کس تازه نشود؛ تا هیچ کس حس رقابت نکند؛ قول می دهیم.
آمدنت به معجزه می ماند در این روزها، نمی دانم کاش بیایی یا... خدا بهتر می داند.


توبه کردم به من چه نمی گویم

 ... و از من تحقیق فرمودند که تو هم در امثال این امور به من چه می گویی؟ عرض کردم بله؛ اول ها می گفتم در نظر نایب السلطنه از سگ کمتر بودم و همه کس راه یافته بود و امر در خانه معشوق بود و همه، به من چه می گفتند. بعد دیدم که تلف می شوم ترک کردم و توبه کردم و حالا چند سال است به من چه نمی گویم سهل است که، هر کس خوب خدمت کند خود مستوجب تحسین می دانم؛ هر کس غلط و خطایی کند خودم را مستعد سیاست می کنم و ضرب و تربیت نایب السلطنه را اشهدبالله به هیچ کس جز خودم روا ندارم.

دنیاست در خانه است بی غلط و خطا نمی شود، هر وقت امری اتفاق افتد ضرب حضور را خودم می خورم و ضرب بیرون را خودم می زنم و قوام امر خودم را و در خانه آقای خودم را به همین ضرب خوردن می دانم، اگر یک روز بالمثل ترک اولی از امیرزاده صادر شود و ضرب آن را من خود نخورم و من خود نزنم خودم را معزول و مخدوم و امر آن در خانه مغشوش و ضایع می دانم، تا حال قائم مقامی بود، ریش سفید بود، احترامی داشت، لله گی داشت، طوری می گذشت. حالا اگر من این طور نباشم نمی گذرد. نوکرهای بزرگ مثل حسین خان و امیرخان و محمدخان و برادر همین الهیارخان آنجاست، اگر من قابل ضرب خوردن و قادر ضرب زدن نباشم، یک سگ دیگر قحط نیست در جای من ببندند...*

*منشآت قائم مقام فراهانی، ص117
این مکتوب را قائم مقام از تهران به آذربایجان به میرزا موسی خان وزیر، برادرش نوشته است در سال مصالحه عثمانی


وصفی از مالک الملک رزم خواه عباس میرزا به قلم قائم مقام

از مسودات و مشق های قائم مقام که به قلم جلی نوشته(1)

حضرت ولی عهد تا حال دنبال آکندن مال نرفته اند و این کار بسیار سهل گرفته اند حتی به خاصه وجود مبارک منتهای قناعت مأکول و ملبوس کنند و هر چه باشد صرف مدافعه روس و محافظت ملک محروس سازند.
امصار(2) و قلاع را بر انبار متاع مقدم دانند و هیچ گنج زر و درج گوهر را با یک جعبه آلات حرب و یک کیسه باروت و سرب برابر ندانند. 
این ملک مختصر را که از سه طرف بحر و بر با روم و روس مجاور است و جمیع اوضاعش با سایر ممالک مغایر، مالک الملکی چنین باید رزم خواه و نه بزم خواه، نامجو نه کامجو، چنان که این وجود مسعود به نانی قانع است و عزمش به جهانی قانع نیست، چیت و کرباس پوشد، و لعل و الماس بخشد، فتح و نصرت خواهد و عیش و عشرت نخواهد، نای جنگش بکار است، نه نای و چنگ. اگر از ملک جهانش حاصلی است همین راحت خلق است و زحمت خود، و دادن گنج و بردن رنج. خلاف سایر ملوک که گاه وحشیان را صید کنند و گاه سرکشان را قید، حضرتش را اگر صیدی است قلوب است، و اگر قیدی است همان گفتار نیک است و کردار خوب.

والسلام

1.این نوشته ای است در وصف نایب السلطنه عباس میرزا، که در آن به تفاوت او و پدرش فتحعلیشاه پرداخته شده است. منشآت قائم مقام فراهانی، ص120
2.شهرهای بزرگ (جمع مصر)
---------------------------------------

پی نوشت:قائم مقام در شعر نیز قدرتی دارد، اما نثرش هر چند غالب سرسری است و به عجله کار می رانده و قلم می زده است، باز مایه وافری از ذوق و حسن سلیقه در اوست، و بالاخره پیرو مکتب گلستان سعدی است، اما نمکی از خود دارد... (سبک شناسی ملک الشعرای بهار، 1355،ص349)


این سه تجددخواه

میرزا یعقوب خان، پدر میرزا ملکم خان، که میرزا تقی خان را می شناخت و زمانی نیز در شمار نزدیکان او بود، در رساله منتشر نشده ای که پس از قتل امیر به رشته تحریر کشیده، نکته هایی از سخنان او را آورده است. او، در آن رساله، با اشاره به نیم سده میان مرگ نابهنگام عباس میرزا و قتل امیر کبیر، به درستی گفته است که

           ایران، به فاصله پنجاه سال، سه دفعه از روش ترقی بازماند: دفعه اول از وفات مرحوم نایب السلطنه؛ دفعه دوم از قضیه مرحوم قائم مقام؛ دفعه سوم از قضیه میرزا تقی خان.

عباس میرزا نایب السلطنه، قائم مقام فراهانی، امیر کبیر 

به نقل از کتاب تاملی درباره ایران جلد دوم، مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی، سید جواد طباطبایی، ص149